داستان های خالی برای دل های خالی!

مینویسیم تا نگویند نیستید!!!

داستان های خالی برای دل های خالی!

مینویسیم تا نگویند نیستید!!!

قلم خسته ای روی صفحات کاغذ فشرده میشد... دیگر تاب و توان نوشتن نداشت... هر بار که در دوات میرفت، دعا میکرد بار آخرش باشد. صاحب قلم اما خسته تر بود. خسته بود اما نیرویی دستش را به کار می انداخت تا بنویسد...
جوهر خودکارها و روان نویس های غربی، کم و بیش آزارش داده بودند... ماشین های تایپ، وحشیانه بذر افکارش را درو میکرد... صدای بوق ماشین ها هم به نحوی به باورهایش حمله میکرد.
جهان مدرن است... نمیتوان جلویش ایستاد، اما...
قلم مرد مرتب بالا و پایین میرفت. عقایدش روی کاغذ مجسم شده بود... نگاهی به نوشته اش کرد. دیگر هیچ چیز، حتی صدای بوق های همیشگی و صدای تق تق ماشین های تایپ نمیتوانست این افکار را بر هم بزند. افکارش زنده شده بود. خندید: «مینویسم... پس هستم»
اثر جوهر خودکارها رفت، اثر روان نویس ها هم، ماشین های تایپ هم دیگر رمق نوشتن نداشتند اما باور مرد دیگر از بین رفتنی نبود...
قلم داستان ما هم دیگر خسته نمیشد... دیگر جفای دوات و مرکب او را آزار نمیداد، دیگر خدا به اسمش قسم میخورد... چون دیگر قلمی بود در خدمت باور...
«ن وَالقَلَمِ وَ مَا یَسطُرون...»

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
پیوندهای روزانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «لعنه الله علی آل سعود» ثبت شده است

۰۸
مرداد

بقیع

کبوتر داشت آهسته بال میزد، شاید میترسید کسی به خاطر پروازش او را سرزنش کند یا حتی بدتر از آن، بالش را بچیند.

پرواز میکرد چون نمیتوان به دور جعفر بن محمد (علیه السلام) طواف نکرد. پرواز میکرد اما آرام، چون نمیتوان در میان حرامیان به آزادانه طواف کرد...

بقیع اما ساکت تر از همیشه خاک میخورد... خاک های نرم... به لطافت نگاه صادق (علیه السلام)، نگاه ستاره ششم... 

پیشانی بلند آسمان بسیار حقیرتر از آن است که لیاقت تربت جعفر صادق (علیه السلام) را داشته باشد... 

آسمان بلند است اما... قله عالم همین جاست... خاک های نرم بقیع


سلام بر شما خاندان نبوت و جایگاه رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان...

  • سجاد مهدوی