داستان های خالی برای دل های خالی!

مینویسیم تا نگویند نیستید!!!

داستان های خالی برای دل های خالی!

مینویسیم تا نگویند نیستید!!!

قلم خسته ای روی صفحات کاغذ فشرده میشد... دیگر تاب و توان نوشتن نداشت... هر بار که در دوات میرفت، دعا میکرد بار آخرش باشد. صاحب قلم اما خسته تر بود. خسته بود اما نیرویی دستش را به کار می انداخت تا بنویسد...
جوهر خودکارها و روان نویس های غربی، کم و بیش آزارش داده بودند... ماشین های تایپ، وحشیانه بذر افکارش را درو میکرد... صدای بوق ماشین ها هم به نحوی به باورهایش حمله میکرد.
جهان مدرن است... نمیتوان جلویش ایستاد، اما...
قلم مرد مرتب بالا و پایین میرفت. عقایدش روی کاغذ مجسم شده بود... نگاهی به نوشته اش کرد. دیگر هیچ چیز، حتی صدای بوق های همیشگی و صدای تق تق ماشین های تایپ نمیتوانست این افکار را بر هم بزند. افکارش زنده شده بود. خندید: «مینویسم... پس هستم»
اثر جوهر خودکارها رفت، اثر روان نویس ها هم، ماشین های تایپ هم دیگر رمق نوشتن نداشتند اما باور مرد دیگر از بین رفتنی نبود...
قلم داستان ما هم دیگر خسته نمیشد... دیگر جفای دوات و مرکب او را آزار نمیداد، دیگر خدا به اسمش قسم میخورد... چون دیگر قلمی بود در خدمت باور...
«ن وَالقَلَمِ وَ مَا یَسطُرون...»

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
پیوندهای روزانه

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان دینی» ثبت شده است

۱۳
مرداد

علم و توحید

اصلاح ایرادات تفکر پیرامون خدا(قسمت ششم)

علم و توحید (قسمت اول، علم در خدمت توحید)


.

.

.

آقای آتئیست: هر چه علم پیشرفت میکند، موحدان ناگزیر میشوند تا خدایشان را دور از دسترس کنند. علم باعث عقب نشینی خداباوران شده است.

آقای موحد: ما که چند هزار سال است با پیشرفت و پسرفت علم، یک حرف را میزنیم، لااله الاالله.

آقای آتئیست: یعنی قبول ندارید که علم باعث پسرفت خداپرستان در عقایدشان شده است؟

آقای موحد: نه، اما به نظرم علم باعث شده است تا خداناباوران در عقاید خود عقب نشینی کنند.

آقای آتئیست: چی؟؟؟ علم باعث شده کافران عقب نشینی کنند؟؟؟ علم در مقابل خداست! هر جا علم باشد، آن طرف مقابل خداست. ما به کمک علم پیشرفت کرده ایم.

آقای موحد: مطمئن هستید که پسرفت نکرده اید؟ چرا به تاریخ بشری نگاه نمیکنید؟

آقای آتئیست: تاریخ بشری؟

  • سجاد مهدوی
۱۲
مرداد
تاکسیران و روشنفکر
- میدانید آقا، امروزه عده ای عقاید 1400 سال پیش خود را دارند و افتخار هم میکنند که کاملا به اعتقادات خود مطمئن هستند.

+ چه ایرادی دارد؟

- هیچی، متاسفانه شما به علم روز آگاهی ندارید...

+ علم روز چه میگوید؟

_ احمق ترین فرد کسی است که به اعتقاداتش مطمئن باشد

+ مطمئنید علم درست میگوید؟

_ کاملا!

  • سجاد مهدوی
۱۰
مرداد
این روزها حال و هوام یه طور دیگه ای شده بود... وقتی به بابابزرگم نگاه میکردم، تمام غم و غصه هام بر طرف میشد... دوست داشتم یک روز کامل فقط نگاهش کنم... توی باغ موقعی که میخواست کار کنه، وقتی حیاط باغچه رو درست میکرد یا حتی وقت فروختن میوه ها هم کنارش بودم... بابابزرگم تنها کسی بود که بعد از اتفاقی که برای صورتم افتاد از بودن من کنارش احساس خجالت نمیکرد. تازه هر موقع کسی رو میدید من رو با یه ذوق و شوق خاصی معرفی میکرد که «این همون نوه ای هست که همیشه تعریفش رو میکردم، ببینید چقدر بزرگ شده ماشاالله» ... 
فقط موقع اذون بود که پیشش نبودم... نمیدونم چرا ولی یک حسی تو وجودم بود که من رو از مسجد میترسوند. واقعا نمیدونم این چه حسی بود، به هر حال همین حس باعث شده بود موقع نماز نتونم پیش بابابزرگم باشم... شاید برای شما قابل فهم نباشه وقتی بگم که تو همین دو سه روزی که پیش بابامرتضی بودم، چقدر عاشقش شدم... بعضی اوقات با خودم فکر میکردم بابام چطور حاضر شده از پیش بابابزرگم بره... من که اصلا به رفتن حتی فکر هم نمیکردم... واقعا یه همچنین بابابزرگی رو با هیچی نمیشد عوض کرد. 
  • سجاد مهدوی
۰۹
مرداد
پنجره های مشبک

آهن های رنگ و رو رفته اش دیگر تاب آفتاب گرم مدینه را نداشت... تمام دلخویش زائرانی بودند که مخفیانه دست در گردنش می انداختند و گریه میکردند...
مدینه النبی دیگر مرکز اسلام نبود، مردمانی از جنس ابوسفیان اینجا حاکم بودند. آرزوی پنجره آهنی بقیع فقط این بود که روزی مزار چهار خورشید رسول الله را در آغوش گیرد.

***

صاحب الامر دستور داده بود ضریح را از همان پنجره های مشبک دور بقیع بسازند... 

آهن های زنگ زده آن روز که به سختی آفتاب مدینه را تحمل میکرد، امروز به خوبی در کوره های آتش ذوب میشدند تا گرداگرد مزار امامان بقیع تجمع کنند تا زیارتگاهی باشند برای خیل شیعیان... آهن ها اندازه شد... درست به اندازه دو ضریح، یکی برای چهار سلاله زهرا و یکی هم برای حضرت مادر!


  • سجاد مهدوی
۰۸
مرداد

عدل الهی

عدل الهی (قسمت اول، برهان حجیت)

.

.

.

آقای آتئیست: من نمیدانم چرا خدای شما فقط برای شما چند شیعه است که در ایران وجود دارید؟ خدای هادی چرا فقط شما را هدایت کرده؟ چرا فقط شما به بهشت میروید؟ آن حرامزاده ای که در آمریکا به دنیا بیاید چه گناهی کرده است؟

آقای موحد: کجای عقاید ما گفته است که فقط ما به بهشت میرویم؟

آقای آتئیست: عجب، پس به نظر شما من هم که آتئیست هستم به بهشت میروم؟

آقای موحد: دقیقا راجع به شما نمیتوانم نظر بدهم اما ممکن است که یک بت پرست هم به بهشت برود.

آقای آتئیست: به به، عجب افکاری!!! واقعا مسخره است، شما از طرفی اعتقاد دارید که تنها مسیر حق هستید و از طرفی هم میگویید که بت پرست هم ممکن است به بهشت برود؟

آقای موحد: ببینید، اگر من به شما 100 هزار تومان بدهم و شما پس از یک سال آن را 90 هزار تومان کنید، پس رفت کرده اید یا پیشرفت؟

آقای آتئیست: خب معلوم است، پسرفت کرده ام.

آقای موحد: حال اگر به شما 2 هزار تومان بدهم و شما بعد از یک سال آن را 4 هزار تومان کنید، پیشرفت کرده اید یا پسرفت؟

آقای آتئیست: نمیدانم این صحبت ها چه دلیلی دارد اما پیشرفت میکنم.

  • سجاد مهدوی
۰۷
مرداد

خدا! لغت آشنایی که زیاد برای ذهن من مفهومی نداره... دروغ بزرگیه اگه بگم خدا نقش محوری تو زندگیم داشته. البته هیچوقت منکر خدا نبودم ولی زیاد کاری هم به کارش نداشتم. فقط امسال یک مقدار برای کنکور حضورش رو توزندگیم پررنگ تر میدیدم. بالاخره یک دوره هایی آدم رو از شر استرس نجات میداد. باید این رو هم بگم که آشنایی من و خدا برمیگشت به یکسری سوال که تو بچگی از پدر و مادرم میپرسیدم و یکسری اطلاعات دیگه که منبع دقیقش یادم نمیومد. رابطه­ام با خدا به قدری کم بود که حتی بعد از جریانی که برای صورتم اتفاق افتاد هم زیاد بهش فکر نمیکردم. اما نمیشد تو خونه بابابزرگم بود و به خدا فکر نکرد.

  • سجاد مهدوی
۰۶
مرداد

جبر و اختیار 2

جبر و اختیار (قسمت دوم)

.

.

.

آقای آتئیست: من یک سوالی دارم.

آقای موحد: بفرمایید.

آقای آتئیست: خدا نباید شواهد کافی برای وجود خودش ایراد میکرد؟ راسل میفرمایند که اگر به محضر خدا برسد و از او بابت دلیل عدم اعتقادش پرسیده شود، خواهد گفت:"عدم شواهد کافی." آیا او نباید برای این پرسش، پاسخی در خور ارائه کند؟؟؟

آقای موحد: چرا! حتما باید جواب را میداد. باید کاری میکرد که وجودش تا حدی بدیهی باشد که هیچکس نتواند او را انکار کند. خدا باید همه را مجبور میساخت که از او پیروی کنند.

آقای آتئیست: مطمئنی امروز حالت خوب است؟ اگر میخواهی بحث باشد برای روزی دیگر؟

آقای موحد: نه، من از همیشه بهترم. خدایی که انسان را مجبور نکند تا او را بپرستیم که خدا نیست. اصلا در همه حالات خدا باید ما را مجبور کند، چرا ما اختیار داریم؟ چون ما اختیار داریم پس خدا وجود ندارد.

آقای آتئیست: این چه برهان مسخره ای است؟ با اینکه من به خدا اعتقاد ندارم ولی هیچوقت از چنین برهان سخیفی استفاده نمیکنم.

آقای موحد: مطمئنی؟ شواهد کافی از نظر آقای راسل چیست؟ او میخواهد خدا برای او معجزه کند تا ایمان بیاورد؟ یا توسط خدا مجبور به ایمان آوردن شود.

آقای آتئیست: نیازی به معجزه نیست علم خدا را رد میکند!

آقای موحد: خود راسل که نتوانسته خدا را رد کند! (مراجعه کنید به قسمت دوم همین سری مجموعه)

  • سجاد مهدوی
۰۵
مرداد


  • سجاد مهدوی
۰۵
مرداد


جبر و اختیار


جبر و اختیار (قسمت اول)

.

.

.

آقای موحد و آقای آتئیست بر سر میز شام و تماشا کردن تلویزیون

آقای آتئیست مشغول دیدن گرسنگان سومالی: ای وای، ببین! چقدر بدبخت هستند! خدای شما بهتر است وجود نداشته باشد تا اینکه باشد و برای این چیزها کاری نکند!

آقای موحد با یک ضربه غذای آقای آتئیست را روی زمین میریزد و مشغول خوردن ادامه غذایش میشود.

آقای آتئیست: اوهوووی!!! این چه کاری است که میکنی؟؟؟ مگر مرض داری؟ من دارم غذا میخورم. مگر کوری؟

آقای موحد: به نظر تو من مجبور بودم این کار را انجام دهم؟

آقای آتئیست: خب معلوم است که نه، به نظر من بیشتر احمق بودی تا مجبور!!!

آقای موحد: اگر جلوی یک گرسنه این کار را میکردم احمق تر بودم یا الان؟

آقای آتئیست: یعنی چی؟ همین الان هم گرسنگان زیادی در دنیا هستند، نمونه اش همین گرسنگان سومالی!

آقای موحد: اگر در یک مهمانی، ما به اندازه کافی برای مهمانان غذا نگیریم ما مقصر هستیم یا آنها؟

آقای آتئیست: چه ربطی به بحث ما دارد؟ خب معلوم است که ما مقصریم؟

آقای موحد: اگر در این مهمانی عده ای بیش از اندازه غذا بخورند و غذا را بر زمین بریزند ما مقصر هسیتم یا آنها؟ البته امیدوارم انتظار نداشته باشی که مهمانان را به خاطر این کار کتک بزنیم.

آقای آتئیست: تو میخواهی از بحث فرار کنی ولی ایرادی ندارد، آن وقت مهمان ها مقصر هستند.

  • سجاد مهدوی
۰۴
مرداد

دیگه حساب روزهایی که خونه بودم از دستم در رفته بود... تا قبل از این روزها تمام فکر و ذکرم کنکور بود و کتاب تست. اما حالا دیگه این چیزها خیلی به نظرم احمقانه میومد. یکی از همین روزهایی که خونه مونده بودم تمام کتاب های تستم رو پاره کردم، الان از اون همه کتاب فقط یه کیسه کاعذ مونده، وقتی کتاب هام رو میدیدم بیشتر از قبل از مدرسه و درس متنفر میشدم... 

  • سجاد مهدوی