جبر و اختیار (قسمت اول)
.
.
.
آقای موحد و آقای آتئیست بر سر میز شام و تماشا کردن تلویزیون
آقای آتئیست مشغول دیدن گرسنگان سومالی: ای وای، ببین! چقدر بدبخت هستند! خدای شما بهتر است وجود نداشته باشد تا اینکه باشد و برای این چیزها کاری نکند!
آقای موحد با یک ضربه غذای آقای آتئیست را روی زمین میریزد و مشغول خوردن ادامه غذایش میشود.
آقای آتئیست: اوهوووی!!! این چه کاری است که میکنی؟؟؟ مگر مرض داری؟ من دارم غذا میخورم. مگر کوری؟
آقای موحد: به نظر تو من مجبور بودم این کار را انجام دهم؟
آقای آتئیست: خب معلوم است که نه، به نظر من بیشتر احمق بودی تا مجبور!!!
آقای موحد: اگر جلوی یک گرسنه این کار را میکردم احمق تر بودم یا الان؟
آقای آتئیست: یعنی چی؟ همین الان هم گرسنگان زیادی در دنیا هستند، نمونه اش همین گرسنگان سومالی!
آقای موحد: اگر در یک مهمانی، ما به اندازه کافی برای مهمانان غذا نگیریم ما مقصر هستیم یا آنها؟
آقای آتئیست: چه ربطی به بحث ما دارد؟ خب معلوم است که ما مقصریم؟
آقای موحد: اگر در این مهمانی عده ای بیش از اندازه غذا بخورند و غذا را بر زمین بریزند ما مقصر هسیتم یا آنها؟ البته امیدوارم انتظار نداشته باشی که مهمانان را به خاطر این کار کتک بزنیم.
آقای آتئیست: تو میخواهی از بحث فرار کنی ولی ایرادی ندارد، آن وقت مهمان ها مقصر هستند.