داستان های خالی برای دل های خالی!

مینویسیم تا نگویند نیستید!!!

داستان های خالی برای دل های خالی!

مینویسیم تا نگویند نیستید!!!

قلم خسته ای روی صفحات کاغذ فشرده میشد... دیگر تاب و توان نوشتن نداشت... هر بار که در دوات میرفت، دعا میکرد بار آخرش باشد. صاحب قلم اما خسته تر بود. خسته بود اما نیرویی دستش را به کار می انداخت تا بنویسد...
جوهر خودکارها و روان نویس های غربی، کم و بیش آزارش داده بودند... ماشین های تایپ، وحشیانه بذر افکارش را درو میکرد... صدای بوق ماشین ها هم به نحوی به باورهایش حمله میکرد.
جهان مدرن است... نمیتوان جلویش ایستاد، اما...
قلم مرد مرتب بالا و پایین میرفت. عقایدش روی کاغذ مجسم شده بود... نگاهی به نوشته اش کرد. دیگر هیچ چیز، حتی صدای بوق های همیشگی و صدای تق تق ماشین های تایپ نمیتوانست این افکار را بر هم بزند. افکارش زنده شده بود. خندید: «مینویسم... پس هستم»
اثر جوهر خودکارها رفت، اثر روان نویس ها هم، ماشین های تایپ هم دیگر رمق نوشتن نداشتند اما باور مرد دیگر از بین رفتنی نبود...
قلم داستان ما هم دیگر خسته نمیشد... دیگر جفای دوات و مرکب او را آزار نمیداد، دیگر خدا به اسمش قسم میخورد... چون دیگر قلمی بود در خدمت باور...
«ن وَالقَلَمِ وَ مَا یَسطُرون...»

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
پیوندهای روزانه

تاکسیران و روشنفکر / احترام به عقاید

پنجشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۳۴ ب.ظ

تاکسیران و روشنفکر

درتاکسی را محکم بست و کیفش را جلوی پایش انداخت:

_اوضاعی شده! واقعا این بی فرهنگی گسترده غیرقابل تحمله. عده ای هستند که اعتقاد دارند فقط خودشون درست میگن... این کمال بی فرهنگیه. تا تجریش چقدر میگیرید؟


+ سلام علیکم... نرخ کرایه دو هزار تومنه. 


_ بله... انگار نه انگار که احترام به عقاید امر ضروری است... نمیدونم اگر آشنایی داشته باشید الان در اکثر کشورهای اروپایی مردم به این بلوغ رسیدند که تمام عقاید قابل احترامه اما تو کشور ما، یک عده خیال میکنند اندیشه اونها تافته جدا بافته است. کتاب مال 1400 سال پیش بود از آن استناد میداد... واقعا که احمقانه است.


+ البته فرمایش شما متین. اما به نظر من هیچ عقیده ای قابل احترام نیست.


آقای روشنفکر که داشت از شدت عصبانیت منفجر میشد، با صدای نسبتا بلندی گفت: «همین است دیگر آقا... امثال همین عقاید نم پس داده شماست که باعث میشود ملت ما عقب افتاده باشد. عقیده شما ارزش فکر کردن را هم ندارد. تقصیر من است که با یک راننده تاکسی از مسائل علمی صحبت میکنم...»


+ باز هم فرمایش شما متین... ولی من عقیده ام را گفتم... شما بنابر آنچه فرمودید باید احترام میگذاشتید ولی ظاهرا هر عقیده ای قابل احترام نیست...


_ بزن کنار آقا... میخوام پیاده بشم

  • سجاد مهدوی

نظرات  (۴)

واقعا تاکسی دارین؟
این خیلی خوبه که تو هر شغلی باشی تجربیات رو در اینترنت قرار می دهید
پاسخ:
ههههه
خیر دوست عزیز.... پیج داستان نویسی است... شخصیت داستانم تاکسیران است
موفق باشید :))
خیلییی جالب بود...ماشاالله
پاسخ:
ارادتمند
  • ف.ع ‏ ‏‏ ‏
  • جالب بود واقعا 
    چون گاهی اوقات باید به هرکسی به شیوه خودش و یه جوری با مهندسی معکوس جواب داد.... 
    پاسخ:
    واقعا...
    متشکر که سر زدید

  • ف.ع ‏ ‏‏ ‏
  • خواهش میکنم 
    شما اول سر زدید البته :)،من باید تشکر کنم.... 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی